●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد

http://tikpix.org/my_unzip/1298734263t01.jpg

گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو
این جا تن بی جان بیا، زین جا سراپا جان برو
صد بوسه ی تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت
اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو
هرگز مپرس از راز من، زین ره مشو دمساز من
گر مهربان خواهی مرا، حیران بیا حیران برو
در پای عشقم جان بده، جان چیست، بیش از آن بده
گر بنده ی فرمانبری، از جان پی فرمان برو
امشب چو شمع روشنم، سر می کشد جان از تنم
جان ِ برون از تن منم، خامُش بیا سوزان برو
امشب سراپا مستیم، جام شراب هستیم
سرکش مرا وَزْکوی من افتان برو؟ خیزان برو
بنگر که نور حق شدم، زیبایی ی مطلق شدم
در چهره ی سیمین نگر، با جلوه ی جانان برو.




تاریخ: 30 / 1 / 1390برچسب:شعر,,,^^^,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

 

مهی کز دوری اش در خاک خواهم کرد جا امشب

به خاکم گو میا فردا،ببالینم بیا امشب

مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا

نخواهم زیست خواهم مرد،یا امروزیا امشب

ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر،که آیا

بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب؟

شدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابی

کشیدم محنت صد سال هجر از دوش تا امشب

شب هجرست و دارم بر فلک دست دعا اما

به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب؟

چو فردا همچو امروز او ز من بیگانه خواهد شد

گرفتم همچو دیشب گشت با من آشنا امشب

ندارم طاقت هجران چو شب های دگر هاتف

چه یار از من شود دور چه جان از تن جدا امشب


تاریخ: 30 / 1 / 1390برچسب:شعر,,,7*,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

غم هجران تو ای مونس دل،جانم سوخت

شوق دیدار تو در آتش حرمانم سوخت

جلوه ای کردی و پنهان شدی ای برق سراب

تشنه لب ماندم و خورشید بیابانم سوخت

سوختم پیش تو ای آینه رخسار!چو شمع

اشکم از دیده فرود آمد و دامانم سوخت

شمعی افروخته بودم به شبستان خیال

سرکشی کرد و به یک شعله شبستانم سوخت

گام بیهوده زدم در طلب کعبه ی عشق

پای پرآبله را خار مغیلانم سوخت




تاریخ: 30 / 1 / 1390برچسب:شعر,,,**,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسك یاهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسك یاهو ، متحرك             www.bahar22.comتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسك یاهو ، متحرك             www.bahar22.com

به آه و ناله،دلم زان همیشه دمسازست

که خون شد این دل و دلدار بر سر نازست

اگر ز قامت موزون او سخن گفتم

مگیر خرده که طبعم بلند پروازست

نخواهم از تو شکایت کنم ولی چکنم؟

زبان خامه ز دست تو شکوه پرداز است

جدایی من و دل،داستان شیرینیست

که من مقیم ری و دل مقیم شیرازست

به چشم خویش نشاید نمود راز درون

که طفل اشک هم از بخت خفته غماز است

زمانه ایست که از غم خویش هم گریزانم

کجا برم غم دل را که محرم رازست

نیاز اگرچه ز دست غمش فتاد از پا

هنوز آن بت طناز بر سر نازست




تاریخ: 29 / 1 / 1390برچسب:شعر,,,3,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

به جز غم که با جان من هماغوشست

مرا صدای تو،هر صبح و شام،در گوشست

چراغ خانه ی چشم منی،نمی دانی

که بی تو چشم من و صحن خانه،خاموشست

قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم

که هرچه غیر تو از خاطرم فراموشست

ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر

چو ماه رفتی و شب های من سیه پوشست

هزار شکر که گر غایبی ز دیده ی ما

غم فراق تو با اشک من هم آغوشست

پرنده ای که غزل خوان باغ بود،پرید

کنون ز داغ غمش باغ سینه گلجوشست





تاریخ: 29 / 1 / 1390برچسب:شعر,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 32 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی