در دره ای خاموش گل زیبای کوچکی شکفته است که دیدارش چون تماشای خورشید دیده و
دل را نوازش می دهد. بی جهت نیست که گل سرخ را ملکه ی گل ها نامیدند زیرا ارزش آن از
طلا و مروارید و الماس هم بیشتر است. باید مدتی را از او سخن بگویم و نغمه سرایی کنم تا
محاسن این گل بتوانم بیان کنم و اثر سحر آمیز آن را در جسم و روح شرح دهم زیرا هیچ
اکسیری نیست که چون نگاه این گل معجزه کند کسی که این گل را در مزرعه ی دل داشته
باشد چون فرشتگان زیبا میشود من این نکته را درباره ی بسیار مردان و زنان آزموده و همه جا
صادق یافتم چه در نزد جوانان چه سالخوردگان خوب دیدم که گل زیبای سرخ چون طلسمی
سحر آمیز دل ها را به سوی خود جلب می کند اما به هوش باش در نزد آدم مغروری که خود
را احمقانه آقای همه می داند هیچ زیبایی وجود ندارد اگر غرور جاه یا رنگ طلا تو را سر مست
کرده سراغ گل زیبا میا زیرا جادوی این گل تو را از آسمان غرور پایین خواهد آورد و خاک زمین
خواهد کرد اما تو که غرور نداری اگر این گل را به سینه زنی چهره ای به رنگ گل سرخ
خواهی یافت ودر چشمانت ودر پس مژگان فرو هشته ات فروغ محبت خواهد درخشید.
نظرات شما عزیزان:
ای مانده در دوردست دریاها
فریادت می زنم،
فریادی از دست فاصله ها
فاصله هایی که دیواریست
بین ما و کوچه ها...
ای خسته!
ای خسته ترین!
ببین... منم، تشنه ترین!
بیا و بودنت را به تماشا بگذار
هرچند دیدنت سخت است و
ندیدنت سخت ترین!
می دانمت!
تو همان حس لطیف بارانی
در پس نگاه خسته ام!
تو همان کوچه غریبی،
که واژه های غربتت
رسیده تا مهتاب کوچه ام!
می دانمت!
تو از دوباره بارانی شدن پریشانی
و از دوباره مهتابی شدن،
گریزان
بیا و در پس نگاه خیسم بمان!