●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد

دیدم همان فسونگر مژگان سیاه بود

بازش هزار راز نهان در نگاه بود

عشق قدیم و خاطره ی  نیمه جان او

در دیده اش چو روشنی شامگاه بود

آن سایه ی ملال به مهتابگون رخش

گفتی حریر ابر به رخساره ماه بود

پرسیدم از گذشته و یک دم سکوت کرد

حرفش به مرگ عشق عزیزی گواه بود

از آتشی نبود فروغی به دیده اش

این آسمان دریغ ز هر سو سیاه بود

بنشستمش به دامن و دورم ز خویش کرد

قدرم نگر که پست تر از گرد راه بود

از دیده ای فتاد و برون شد ز سینه ای

سیمین دل شکسته مگر اشک و آه بود؟!؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: 30 / 1 / 1390برچسب:شعری زیبا12,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی