شعرفصل ، فصل ِ برگ ریزان است فصلِ عید نیست
●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد


در دلم شور جوانیها که می جنبید نیست

دستهای آنکه غمهای مرا می چید نیست



کنج یک متروکه ای تنها نشستم بی رمق . . .

ماه آرامی که بر من نور می پاشید نیست



دلخوشی دیگر ندارم مملو از دردم ولی. . .

حال من را آن کسی که گاه می پرسید نیست



گاه گاهی خلوتم را باد بر هم می زند

در درونم آن پلنگی هم که می نالید نیست



نشکن این تنها درخت پیر را مثلِ تبر

بر لبان من سکوتی دال ، بر تأیید نیست



از تبرها پیروی کردن به دور از شأن ِ توست

سنگ بودن ،سخت بودن ، را دل ِ تقلید نیست



دیگر آشفته نشو، از خود نران درمانده را . . .

می رود آرام از اینجا حاجت ِ تهدید نیست



می رود آرام و سنگین ، بغض دار و سر به زیر

فصل فصلِ برگ ریزان است فصل ِعید نیست



منتظر هستم بگو برگرد دارم می روم . . .

زودتر زیرا که اینک فرصت تردید نیست



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی