به جز غم که با جان من هماغوشست
مرا صدای تو،هر صبح و شام،در گوشست
چراغ خانه ی چشم منی،نمی دانی
که بی تو چشم من و صحن خانه،خاموشست
قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم
که هرچه غیر تو از خاطرم فراموشست
ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر
چو ماه رفتی و شب های من سیه پوشست
هزار شکر که گر غایبی ز دیده ی ما
غم فراق تو با اشک من هم آغوشست
پرنده ای که غزل خوان باغ بود،پرید
کنون ز داغ غمش باغ سینه گلجوشست
نظرات شما عزیزان:
تاریخ: 29 / 1 / 1390برچسب:شعر,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★
آخرین مطالب