شعر پرندۀ عاشق
●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد

پرنده نیز عاشق بود

گهی می رفت

گهی می ماند

سپس در اوج تنهایی

گهی آواز غم می خواند

*

از این شاخه به آن شاخه

خودش را جستجو می کرد

و هر گلبرگ خوش رنگی

دلش را زیرورو می کرد

*

نه می خوردو نه می خوابید

نه می پیچید ، نه می تابید

نگاهش خسته بود اما...

به جایی دور می تازید

*

ومن حالا

به پشت پنجره ، تنها

برایش اشک می ریزم

و دستم را

برایش می برم بالا

و می خوانم دعا

*

اما !!

*

پرنده گفت :باید رفت

پرنده رفت

پرنده دور شد حالا

دگر اورا نمی بینم

*

پرنده خوب و صادق بود

پرنده نیز عاشق بود

...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: 29 / 1 / 1390برچسب:شعر پرندۀ عاشق,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی